دل بهتر است یا دلیل؟

گفتم : “دوست داشتن دل می‌خواد نه دلیل”

گفتی : “ولی من به خیلی دلیلا دوست دارم!”

حالا  تو دلیل نداری من دل!

شاید

شاید بیایم، فردا ولی نه!

شاید که بی یار، تنها ولی نه!

شاید که خسته، بی یار و یاور

شاید کمی دیر، چشمم کمی تر

شاید نمانم، حتی به یک دم

شاید بمیرم، تنها به یک غم

شاید نباشم، فردا بیایی

شاید نماند، جز من صدایی

شاید نبودم، حتی به دیروز

شاید نبودی، در خاطر روز

شاید که اینجا، دنیا نبوده

شاید که شادی، تنها نبوده

شاید غم دل، یک حقه بازیست

شاید دل ما، در بی‌نیازیست

شاید که این شک، آغاز راه است

شاید که اینجا، بی نور ماه است….

دوست داشتن

تو فکر میکنی او را دوست دارم

او فکر میکند تو را

و من نمیدانم دوست داشتن چیست…

پس فکر نمی کنم!

خروج ممنوع!

دیروز سر همین کوچه ایستاده بودم

نگاه کردم

خیالم راحت شد

«ورود ممنوع» نبود

آنقدر ذوق کردم

که توجه نکردم

به آن دو تابلوی به ظاهر بی خطر

که به طرز احمقانه و خطرناکی کنار هم بودند

«یک طرفه»

«بن بست»!

و اکنون ایستاده ام

اینجا

در انتهای این کوچه احمق!!

در انتهای این «خروج ممنوع!»

به من چه؟!

رو به دیوار می ایستم

در اندیشه پشت دیوار نیستم اما….

تو میگویی: “به تو چه؟!”

اما من پیش چشم تو ام!

و اگر لحظه ای نبینی مرا….

تو به دنبال چه میگردی؟

بهانه ای برای نماندن؟

لازم نیست!

بهانه ای برای شکستن؟

لازم نیست!

دیگر به خودم قول داده ام فریاد نزنم

آرام ایستاده ام

مثل یک مرد!

گریه نمیکنم

نه از بودن و نه از نبودن تو!

نمیخواهم به پایم بیفتی!

من برای ماندنت حتی خواهش نمیکنم

برای رفتنت نیز!

خواستی برو

خواستی بمان

اصلا “به من چه؟!”

می‌تراود مهتاب؟

«می تراود مهتاب»؟

پس تراویدن کو؟!

این شب تار کجا مهتابیست؟!

«می درخشد شب تاب»؟

پس درخشیدن کو؟!

چشم، شب تاب کجا میبیند؟!

«نیست یکدم شکند خواب به چشم کس»، خواب؟!

«غم این خفته چند…»

خفته بودند ای کاش…

خویش بر خواب زدند این مردم!

لیک از غصه خویش و وطنم

«خواب در چشم ترم میشکند!»

عزیز سفر رفته

آن عزیزی که برفتست سفر، بار خدایا به سلامت دارش

دلش از غصه تهی دار و به شادی و سعادت دارش

گر چه دور از من و من دور تر از او بودم

یا رب آن یار سفر کرده به خوبی و خوشی باز آرش

بی دلیل نباشد!

بدین وسیله به منظور بی دلیل نبودن حرف هایی که پشت سرم در میارن لطفا یه نفر اعلام آمادگی کنه که عاشقش بشم!!!

علاقه مندان می توانند آمادگی خود را به صورت نظر (عمومی یا خصوصی) اعلام کنند (فقط خواهش میکنم اسمتون رو درست حسابی بنویسید که بشناسم!!)

پ.ن: قول ازدواج نمیدمااااا

یادمان باشد

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند                                  طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم….

پ.ن: این شعر از من نیست!!! البته فکر کنم اونقدر معروف باشه که نیاز به گفتن نداره ولی خوب قول داده بودم شعرایی که مال خودم نیست رو مشخص کنم

پ.ن۲: بابا باور کنید نه من طوریم شده، نه کسی بهم “نه” گفته، نه منظورم از بی سروپا شخص خاصیه!!! فقط این شعر خیلی قشنگ و پر معنی بود زدم. باور کنید منظور خاصی نداشتم

پ.ن۳: وای خدااااااااااااااا ! دوستان محترم من طلب عشق از هیچ بی سر و پایی نکردم!!! از هیچ کار گذشتمم پشیمون نیستم! این شعر منظورم یه چیزی تو مایه های این بود که یعنی اگه تنها هم بشم به این سادگیا عاشق نمیشم!!! حالا بازم حرف در بیارید!

به کی بگم؟

به کی بگم دوست دارم؟ وقتی کسی رو نمیخوام

به کی بگم عاشقتم؟ وقتی هوس مونده برام

به کی بگم پیشم بمون؟ بگم واسم قصه بخون؟

به کی بگم؟ نه نمیگم! مونده واسم ازت نشون

کیو برم بغل کنم؟ گونه هاشو من، تر کنم

دستای کیو بگیرم؟ به خاطر کی بمیرم؟

میخوام برم یه جای دور، دور از تو و دور از غرور

دور از غرور خواستنت، دور از تو دور از عطر و نور

نمیخوامت، دوس ندارم پیشت بمونم همیشه

یه روز که من باید برم، خودم میدونم نمیشه!

شاید یکم دلواپسم، واسه تو واسه اون دلت

واسه خونه ی قدیممام، یادت میاد میگفتمت؟

میگفتم اینجا میمونم، اگه برم نمیتونم

نمیتونم جای دیگه! آره خودم خوب میدونم

ولی بذار رها باشم، مثل تو قصه ها باشم

بذار از امروز تا ابد، مثل غریبه ها باشم

سوار اسب سم طلا، میرم به جنگ اژدها

یه اژدهای آتشین، همون که بود تو قصه ها…