آسمان قرمز بود ، و هوا ابری و سرد
و زمین یخبندان
و زمان تیره و تار ، و پرستو لرزان
و زمین غرق گل یاس سپید ، که همه یخ زده بود
نه ز سرما ز سکوت
ز سکوت بلبل
و هم آوایی طوطی با باد …

آسمان در هم شد
گریه ای کرد برای گل سرخ
و زمین هم تر شد
قطره های باران ، جویباری گشتند
و چو یک رود عظیم و مواج
خاک این کهنه دیاران شستند
آسمان آبی شد
و زمین دشت گل یاس سپید
و زمان روشن و زیبا چو نسیم دم صبح
بلبلان میخواندند
طوطیان هم آواز
همگی هم پرواز
گل لاله ز میان صحرا ، خود نمایی می کرد
عطر سبز گل یاس ، هم نوایی میکرد …

فصل تابستان شد
گرمی سرخ افق پیدا شد
و شرار آتش ، که از آن سو آمد
لاله ها را سوزاند
یاس ها جنگیدند
گرمی سرخ افق را ز میان برچیدند …

فصل پاییز آمد
میوه ها را چیدند
سال پر باری بود
سال آزادی نبض گل سرخ
سال پرواز پرستو بر بام
سال عشق و احساس …

کم کمک باد خنک می آمد
برگ سبز گل سرخ  _ که دگر سرخ نبود _
کم کمک می خشکید
باد ها تند تر و سرد تر از راه رسید
برگ ها را میچید
ابر ها میگریید
و پرستو در فکر :
باز خواهد لرزید ؟
و کمی دیگر فکر … :
«نه دگر هیچ نخواهم لرزید »
رو به دیگر یاران :
«رخت ها بر بندید
زدیار گل سرخ ، باید امشب کوچید!»
لیک گلهای سپید ،
فکر کوچ و پر پرواز ندارند به سر یا بر تن
باید امروز پناهی یابند
یا ز سرمای زمستان دگر ،
باز هم یخ بزنند
بلبلان ، راستی ، از گفتن خاموش شدند
و همان طوطی ها ،
باهم آواز خوشامد گویی ، بهر سرما خواندند!

با همه این احوال ، ما همه میدانیم
گر پرستو رود از خانه ما ،
در بهاران آید
یا اگر یاس زند یخ ز زمستانی سرد ،
باز هم می روید
بلبلی خواهد خواند ،
روز دیگر شاید
و همان روز دگر باره به فکر سرما ،
هیچ کس نیست هنوز

خانه ای باید ساخت!
نه ز پولک ، از سنگ
بر در و دیوارش باید اینگونه نوشت :
«آسمان ها آبی ست
و زمین دشت گل یاس سپید
و زمان روشن و زیبا چو نسیم دم صبح
بلبلان میخواندند
و پرستو ها هم ،
پیش ما می مانند…»
لیک من میدانم
که گل یاس سپید
زود خواهد فهمید ،
که دروغ است اینها
همه نیرنگ و فریب!!!