گفتی از غم بسیار
لختی از شادی گو
گفتن از غم هنری نیست عزیز
هممان غم داریم
گرهنرمندی تو
به میان سخنانت کمی از گوهر آزادی گو
سخنانم همه آکنده به غم خواهد بود
پس نمیگویم هیچ
تا نگویند برای غم خود شعر سرود
تا نگویند که معشوقه من،
مثل معشوقه خیلیها، غم بود
من نمیدانم حتی
آخر شعر چه باید گویم
آخری پر شده از معنی ناب
راستی معنی چیست؟
واژه ای بی معنیست
شعر را باید فهمید
با هماهنگی آن هم رقصید
نه که معنی کرد
و نه مکثی حتی
روی این شعر،
باید بدوی با یک رقص
با یک ساز
با آواز
با هماهنگی باد
با نسیم و فریاد
کوله بارت سبک و ساده و حتی خالی
نه پر از واژه و معنیِ گران
روی اشعار روان سُر بخوری
آخر شعر اما
سایبانی باشد
خط پایانی
ترمزی حتی!
تا که آرام شوی، لم بدهی
و به زیبایی و آزادی و شادی برسی
آخر شعر من اما هیچ است
میروی تا ته دره یکراست
حس بی معنی این آخر اشعارم را قدر بدان!
آبان ۱۴ام, ۱۳۸۹در۲:۱۴ ق.ظ
چه عجب شعر سرودی دوباره!
قشنگ بود. با یه تیکش خیلی حال کردم 😉
آبان ۱۸ام, ۱۳۸۹در۲:۰۷ ب.ظ
شعر شیرینی بود…
بکوش تا حس بی معنی پرمعنایت را دریابی شاید اینگونه حس زیبایی – شادی و آزادیت دوام یابد….
آبان ۲۳ام, ۱۳۸۹در۱۱:۲۱ ب.ظ
سلام.نمی دونسم که شعر می گین…قشنگ بود.