نیست…

باور میکنی؟

بود! بود! حالا نیست!

گرچه در دوردست خیالم بود ولی بود!

امروز شنیدم «محمد شیرعلی» دوست عزیز دوران راهنماییم و پسر استادمون فوت شده

نمیدونم

باورم نمیشه

محمد…..

گرچه توی راهنمایی با هم همکلاسی نبودیم و توی دبیرستانم با ما نبود ولی یک سالی باهاش خیلی دوست بودم.

یه شخصیت عجیب و فوق العاده باهوش (اینو در مورد هر کسی نمیگم)

وقتی پدرش استادمون شد دو باره کل خاطراتش واسم زنده شده بود. این چند ساله خیلی میخواستم ببینمش…. حیف که گاهی خیلی زود دیر میشه….

بی دلیل نباشد!

بدین وسیله به منظور بی دلیل نبودن حرف هایی که پشت سرم در میارن لطفا یه نفر اعلام آمادگی کنه که عاشقش بشم!!!

علاقه مندان می توانند آمادگی خود را به صورت نظر (عمومی یا خصوصی) اعلام کنند (فقط خواهش میکنم اسمتون رو درست حسابی بنویسید که بشناسم!!)

پ.ن: قول ازدواج نمیدمااااا

تولدم، شاید مبارک…

در غروب سرد پاییزم نمیدانم چرا                                در بهار خود غم انگیزم نمیدانم چرا

گـرچـه بر لــب خـنــده دارم بـهـــر یار                          در دل خود اشک میریزم نمیدانم چرا

اسب زمان

نمیدانم که بعد از مرگ دنیاییست یا نه؟!

نمیخواهم بدانم زندگانی چند روز است

نمیخواهم برای “لحظه ای دیگر” بیندیشم

و این دنیای فانی بگذرد حتی به این قیمت!

نمیخواهم زمان اینجا بماند، در پِیَش باشم

نمیدانم چرا مردم نمیمانند آرام و صبور اینجا؟!

چرا در پشت خط آرزوهاشان نمیخندند

و هر آن پیشتر، پای برهنه، بیشتر خسته

زمان را پیش میرانند و در پی، سخت در کوشش

که شاید روزی از آن بگذرند، آسوده تر باشند

زمان در پیش و اسبان زمان در پس

نمی خواهم دگر اسب زمان باشم!

—————————————————-

پ.ن. : پس چی میخوام؟؟!

همان هستم

همان تنهای غمگیـنم، همان دیوانه مستـم      ولـــــی در عــرصـــه دنــیــــا، دلیــــل غـــم ندانـسـتــم

همه دلـشاد دلـشادم، ز غـمهـا جمله آزادم      همـــانم من همـان لیـکن، من از فــردا برون جسـتـــم

ز فـکـر خـوبـی فردا، به بیـراهی همـی رفتم      ولـی اکنـون همـه شادم،ز این عـلت که من هـــستم!

نمیمانم دگر غمگـین،و یا دلشاد مهر و کـین      که از خوبــی،بـدی، هر دو، همه سرمست سرمستم

نمیدانم چرا این سـان،سخن رانم زکنه جان      بـــه هـر عـلـت که باشـد خود، از آن عـلـت رود دستم

دگــر یارای گـفتن هم، نمـانـدو رفـت امـروزم       زهر سو بانگ می آید: همان هستم! همان هستم!

خسته شدم

سلام

این دفعه شعر نگفتم آخه اعصابم خورده!!!!

خسته شدم

خسته شدم از این که بهم بگن چه لباسی حق دارم بپوشم چه لباسی حق ندارم!

خسته شدم از این که بهم بگن چه آهنگی حق دارم گوش بدم چه آهنگی حق ندارم!

خسته شدم از این که بهم بگن با چه کسی حق دارم برم بیرون با چه کسی حق ندارم!

خسته شدم از این که بهم بگن با چه کسی حق دارم حرف بزنم با چه کسی حق ندارم!

من حق دارم تا زمانی که مزاحم بقیه نشدم هر جور که دلم میخواد زندگی کنم!!!

و این کارو میکنم….

شما هم حق دارید . نذارین این حق رو ازتون بگیرن

توضیح : منظورم مامان بابام نبودنا! منظورم کاملا سیاسی بود چه تو کشورم چه تو دانشگاهم!

چرا؟!

سلام به همگی

خیلی وقته آپ نکردم نه؟؟؟؟ (تو دلتوون نگید نه ضایع میشم)

خودمم نمیدونم چرا!!! مطلب خیلی تو ذهنم هستااااا ولی امان از …. (بخونید مشغله زیاد نخوونید تنبلی یا امثالهم!!!!)

حالا ایشالا به زودی آپ هم میکنیییم!!!

فعلا بدرود

آینده‌ی من

سلام!

میگم من آیندم چی میشه ؟؟؟

یه دوست تو نظرات پست قبلی پرسیده بود! خودم نمیتونم بگم که تا حالا بهش فکر نکردم ولی هر چی فکر کردم به جایی نرسیدم و تازگیا دارم فکر میکنم که اصلاً بهتره به آینده فکر نکنم!!! بابا آدم باید حالا خوش باشه و سعی کنه باعث خوشی و پیشرفت خود و دیگران بشه نظر شما چیه؟

بازم به قول شاعر (که یه شعر گفته تو این مایه ها!!!):

آز دی که گذشت، هیچ از او یاد مکن                  فــــردا که نـیــامـدسـت فـریـاد مـکـن!

بــر نـامـده و گـذشـتــه بـنــیـاد مـکـن                  حالی خوش باش و عمر بر باد مکن!

سال نو

سلام خوبید؟

چه خبرا؟ سال نو همگی تون مبارک!

میگم همه سال نو که میشه یه تصمیم کبری میگیرن!!! منم یه تصمیم گرفتم! البته قبلا هم رعایت میکردما ولی از حالا میخوام جدی تر بگیرمش.

حالا این تصمیم چیه میگم : میخوام وبلاگم فقط حرفای خودم باشه حالا ممکنه به صورت یه متن یا شعر از خودم باشه یا ممکنه حرف دلم رو با یه شعر یا متن از دیگران بیان کنم که در حالت دوم حتما میگم که اینا مال خودم نیست ولی اگه چیزی نگفتم یعنی مال خودمه!

خوب طبیعیه که گاهی یه مدت طولانی مطلب جدید نزنم یا اینکه یه روز یه عالمه مطلب بزنم (حالت دوم خیلی بعیده هاااااا!!! )

آهان راستی!!! سال نوتون مبارک باشه! ایشالا همیشه خوب و خوش باشید

فعلا بدرود

نمیدونم چی بگم

بازم سلام

دلم اینقد گرفته که نمی دونم از چی گرفته!!!

از هیشکی گله ندارم از خودمم گله ندارم از خدای خودمم گله ندارم از زمین و زمان هم راضیم نمیدونم چه مرگمه!!

شاید این درد بی دردیه که دارم اخه همه چیز زیادی خوبه!! اینم یه شعر از خودم در جواب به بعضی خوانندگان محترم!!! :

گویند کسان از چه نگردانی آب*                     گویم که ندارم غمِ دل گفته ی ناب

توضیح : *در اصل آپ کردن بوده که به ضرورت شعری و همچنین برای جلوگیری از کاربرد واژه اجنبی ، آب ذکر شده!

راستی عید هم نزدیکه اگه دیگه وقت نشد تبریک بگم عید همگی مبارک!!!